به گزارش تبریز ما، پر است از گلایه. نوۀ پدربزرگی بودن که برتراندراسل، فیلسوف شرقش می خواند و خرد و کلانِ مسلمانش «علّامه»، چنان متر و معیاری به زندگی او داده که هضم معضلات فرهنگی موجود، بر او دشوارتر از دیگران شده است.
پر است از گلایه، از علّامه نشناسانی که او را به شیوه های مختلف مورد اهانت قرار می دهند و بهانه را «حفظ شأن جایگاه علّامه» نام می نهند، علّامه ای که هیچ گاه به هیچ کس، به هیچ فکر و اندیشه ای اهانت نکرده بود.
پر است از گلایه اما از علّامه که می گوید می خندد، خاطرات خوشش را پیش تر از همه تعریف می کند و اصرار دارد که تیتر گفتگو را به قداست زدایی از شخصیت علّامه اختصاص بدهیم، علت این که، تنها توصیۀ پدربزرگش پیش از ترک ایران به قصد درمان بیماری سرطان این بود: «این سفر بدون بازگشت است. پس از مرگ من، دربارۀ من اغراق نکنید.»
آنچه در این بخش می خوانید، شرح خاطرات کسی است که نزدیک به سی سال، زیر سایۀ علّامه جعفری زندگی کرده؛ فرید صلواتی، استاد دانشگاه، روزنامه نگار و هنرمند در گفتگو با ایمنا در نوزدهمین سالگرد درگذشت علّامه جعفری، از «آقاجون» می گوید:
تواضع و سادگی از وجودش می بارید
به خاطر دارم یکی از بزرگان می خواست فرشی نفیس به ایشان هدیه بدهد. آقا جون در جواب گفت: «من قبول می کنم، اما شما به من بگو جایی که شاگردان می آیند و من به آن ها از علی (ع) می گویم و نامۀ او به مالک اشتر را برایشان می خوانم، کسی نمی گوید جعفری پس این فرش زیر پای تو چیست؟» وقتی این حرف را گفت آن مرد فرشش را برداشت و با خود برد!
همیشه فلاسک چایی اش را خودش پر می کرد که مبادا به کسی دستور یا زحمتی بدهد.
پیش خلق عزیز بود و هست
سال ۱۳۷۴، روزی که علامه، دانشگاه صنعتی اصفهان سخنرانی داشت و به همین منظور به منزل ما آمده بود، برادر کوچکم به ایشان گفت: آقا جون میای ببرمت تو مدرسه نشونت بدم!؟ علامه به من گفت برویم و ۸ صبح وقتی وارد مدرسه شدیم، شاید باورتان نشود اما به چشم دیدم که کل کسبه و معلم ها دورشان جمع شدند. علامه عبایش را پهن کرد، کف حیاط روی آن نشست، چند دقیقه صحبت کرد و بعد هم رفتیم.
یک بار هم که دانشگاه شریف سخنرانی داشت و بنده ایشان را همراهی می کردم، کمی زودتر از موعد به محل رسیدیم. آقاجون گفت: فرید برو بستنی بخر، به مغازه رفتم و موقع حساب کردن متوجه شدم که پول با خودم نیاورده ام! به مغازه دار گفتم: من پول ندارم و خجالت می کشم از پدربزرگم بگیرم، لطفا بستنی را بده، فردا برمی گردم و حساب می کنم. مغازه دار گفت: پدربزرگت را به من نشان بده و وقتی به علامه اشاره کردم گفت: این مرد پدربزرگ شماست؟ تمام این بستنی فروشی مال شما!
با اینکه ۱۹ سال از فوت علامه می گذرد و سنگ قبر کوچکی در دارالزهد مشهد بر مزار ایشان است، همیشه مزارشان شلوغ است. یک بار از خادمین حرم امام رضا(ع) پرسیدم که مردم بیشتر نشانی مزار چه کسانی را می گیرند و خادم گفت: نشانی مزار آقای نخودکی، علامه جعفری و پدر دکتر شریعتی را بیشتر از همه می پرسند.
شیوۀ علم آموزی اش، عمل به علم بود
عمل به قول برای علامه بسیار مهم بود، آن قدر که وقتی دخترشان فوت کرد چون از پیش جلسه ای در یکی از دانشگاه ها داشت به عهدش وفا کرد و به جلسه رفت. معتقد بود که دانشجویان عهدشناسی را اینگونه بهتر می آموزند تا با سخن گفتن.
سفارش می کرد آنچه نمی دانیم نگوییم و نظرات را نقد کنیم نه رد
سال ۱۳۷۰ یا ۷۱ بود که شاملو در آمریکا بحثی را مطرح کرد و به فردوسی انتقادی وارد کرد. آن زمان همه علیه شاملو جبهه گرفته بودند و من هم که سن کمی داشتم به آقا جون گفتم که می خواهم حال شاملو را بگیرم. آقا جون گفت: من نمی دانم که شاملو درست می گوید یا اشتباه اما تو در چه حدی هستی که می خواهی او را نقد کنی؟ علمت به اندازه ای هست که بخواهی در این باره حرفی بزنی؟ من به خودم آمدم و دیدم که حق با علامه است. اکنون اما به وفور می بینم که آدم ها، در هر سطح و مقامی بر سر اختلاف عقیده، نقد که هیچ، به همدیگر آشکارا اهانت می کنند.
کتاب، همنشین هموارۀ علامه بود
در طول سال هایی که علامه را می دیدم همیشه در حال مطالعه بودند. حداقل ۱۲ ساعت در روز به خواندن و نوشتن اختصاص می دادند البته که با چنین رویه ای توانستند روی حدود ۴۰۰ موضوع کار کنند و سال ۱۳۴۸ مثنوی را در ۱۵ جلد شرح و تفسیر کنند. مگر با بی سوادی می شد به این مرتبه رسید؟
بر اختیار و ارادۀ انسان تاکید داشت
از زبان آقاجون شنیدم که در یک سخنرانی می گفت: اگر تو ابو علی سینا نشده ای خودت مقصری. ایشان همواره جایگاه انسان را بالا می برد و اختیار و انتخاب انسان را در سرنوشتش موثر می دانست.
آرزوی علامه
همیشه می گفت حاضرم تمام زندگی ام را بدهم تا کسی پیدا بشود و مثل کتاب «بینوایان» که سال هاست در اروپا انسان تربیت می کند، کتابی هم در مورد امام حسین(ع) بنویسد.
بعد از بیان خاطرات، از فرید صلواتی دربارۀ «دنیای پس از علّامه» پرسیدم و او گریزی پر گله به آسیب های جامعۀ امروز ایران زد و گفت: امروزه مدرک ها زیاد است اما الگو نه. دانشجویان و دانش آموزان ما مستأصلند، علم دارند اما نمی دانند آن را چگونه به کار ببندند و همین موجب آفت های بسیاری شده است. دورۀ ما هزاران نفر دنبال یک اندیشه می رفتند و آن را رها نمی کردند. امروز، هر نفر هزاران اندیشه در سر دارد و نمی داند با این همه علم چه کند.
توقع امثال من که علّامه، آیت الله طباطبایی، آیت الله طالقانی و … را دیده و درک کرده ایم از جامعۀ روحانیت بالاست و دیدن صحنه ای که مثلا یک روحانی صدای موتور در می آورد یا از بادمجان و اقرارش به ولایت می گوید برای ما بسیار نگران کننده است. وجهۀ روحانیت باید حفظ شود. همان طور که ما از یک پزشک تحصیلکرده انتظار هر حرکتی را نداریم، از روحانیون که متولی مذهب اند نیز انتظار چنین حرکت هایی را نداریم، خاصه اینکه رفتار آن ها مبلغ و معرف دین است و بر همگان روشن است که وسیلۀ بد، هدف خوب را هم از بین می برد. بنده به جدّ معتقدم از هر کسی که قداست بسازیم او را خراب کرده ایم. علامه قدیس نبود، رفتاری متواضعانه داشت و کسی که تواضع داشته باشد، هرگز برای خود قداست نمی سازد و اجازۀ این کار را هم به دیگران نمی دهد.
ادامه دارد…
—————————–
منبع: ایمنا