بیا؛ شده چند قدم
ذوالجناح اوستن ییخیلدی چون صراط المستقیم
سؤیله دی اول دم ده بسم الله الرحمان الرحیم
(صراف)
*منبر
کاروان باز هم رسید از راه. رسید تا ما در روزمرگی فرورفتگان را الحذری بدهد که زندگی چند روزه این دنیا و مصرف روزانه سه وعده غذا، کار برای خوردن و خوردن برای کار نیست. کاروان آمد بگوید که زنده گی هدف های والاتری دارد که برای این هدف ها عزیزی چون حسین ع حاضر است دست از زندگی بشوید.
فرمود اگر دین ندارید لااقل آزاده باشید. همه راه را هم نیامدید لااقل بخشی از راه را بیا؛ بگذار در میان قدم گذاشتگان در جاده انسانیت نام تو را هم بنویسند.
*پیش روضه
امام صادق ع فرمود از قتل حسین ع حرارتی در قلوب مومنان است که تا قیامت سرد نمی شود این آتش. راست گفت؛ این حرارت که خاموش شدنی نیست.
خلیفه عباسی برای زیارت قبر حضرتش در کربلا بها تعیین کرد؛ قطع دست راست. پیرزن دست چپ را گذاشت. مامور حکومت گفت حسین ع چه شیعیان بی سوادی دارد که چپ و راست از هم نمی شناسند. جواب شنید دست راست بهای زیارت پارسال بود.
حاج آقای زائری به نقل از عمار حکیم و او هم به نقل یک عراقی ساکن کانادا تعریف می کرد که زمانی که موضوع پایان نامهام با عنوان «مطالعه اجتماعی اقلیت مهاجر عراقی ساکن کانادا» در دانشگاه تصویب شد و برای بررسی آمار و اطلاعات به اداره مهاجرت مراجعه کردم با یک مورد مهاجرعراقی ساکن در منطقه قطبی مواجه شدم که خیلی استثنایی و عجیب بود و همین باعث شد تا استاد راهنما اصرار کند یک فصل مستقل به مطالعه میدانی و بررسی این مورد اختصاص دهم.
با هر سختی و مصیبتی بود خود را به منطقه قطبی رساندم و از این مهاجر عراقی پرسوجو کردم که به عنوان پزشک در این منطقه ساکن شده و مسئولیت مرکز بهداشتی منطقه را به او سپرده بودند. با جستجوی بسیار بین ایگلوها و خانههای یخی توانستم او را پیدا کنم و چیزی که به اطمینان خاطرم کمک کرد از خود این پدیده عجیبتر بود: پرچم یاحسین!
چون ایام ماه محرم بود مطمئن شدم گمشدهام همین جاست، در حالی که با تعجب به پرچم یاحسین روی این کلبه یخی قطبی نگاه میکردم در زدم و وقتی او در را باز کرد و با زبان عربی و لهجه عراقی گفتگو کردیم. بیاختیار مرا در آغوش کشید و مدتی طولانی گریه میکرد. بسیار شگفت زده شده بود و با ذوق و شوق فراوان میپرسید: تو که هستی و اینجا در این غربت چگونه مرا پیدا کردهای؟ و وقتی مرا به داخل ایگلو برد تعجب من بیشتر شد، به دیوار پارچه مشکی زده و زیر آن هم یک صندلی هم گذاشته بود.
گفت: زمانی که آواره و تنها شدم از عراق به کانادا آمدم و وقتی از قوانین مهاجرت پرسیدم گفتند اگر کسی بتواند مرارتهای مناطق سخت را تحمل کند تسهیلات بیشتری به او تعلق میگیرد و من که تنها و بیپناه بودم تصمیم گرفتم سختترین منطقه را انتخاب کنم و برای همین به قطب شمال آمدم و وقتی دیدند پزشک هستم مسئولیت مرکز درمانی این منطقه را به من دادند و بعد هم من با خانم پرستاری که اینجا بود ازدواج کردم، اکنون او و مادرش هر دو مسلمان شدهاند و پیروی مذهب اهل بیت را برگزیدهاند و با هم زندگی میکنیم و از آنجا که ماه محرم فرارسیده من شبها مجلس روضه درست میکنم. من بر منبر مینشینم و آنچه از کودکی و نوجوانی به خاطر دارم از مصیبتهای سالارشهیدان میخوانم و همسرم و مادرش اشک میریزند!
صلی الله علیک یا اباعبدالله…
*روضه
ورود به کربلا
قارداش سارالان رنگوه قربان بو نه یِردی
یاندورما منی ایلمه فغان بو نه یِردی
تیجک بو بلالی چوله توکدون یوزه قان یاش
رنگون سارالوب سولدی اُلِیدی باجون ای کاش
قربان اولوم آغلار گوزیوه آغلاما قارداش
حالون نیه پوزقوندی حسین جان بو نه یِردی
بو صرصر محنت ته ائیدی غم یولین آچدی
قوندی یوزیوه تیر مصیبت دله ساچدی
قربان سارالان رنگیوه، رنگون نیه قاچدی
آثار خزان اولدی نمایان بو نه یِردی
قویجان قدمون بو یره، پژمرده دل اولدون
نولدی سنه قارداش که ساری گُل کیمی سولدون
گورسندی یوزومده اُلوم آثاری پوزولدون
ای عزّت گلزار و گلستان بو نه یِردی
من کلام حسینی سعدی زمان
و علی لعنت الله علی القوم الظالمین و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون
*دعای آخر روضه
خدایا حسینت را آنچنان که هست به ما بشناسان