خانه ای که ۶۸ سال پیش حسینیه شد /خانه دلت آباد خاتون ،کیلومترها از تبریز آمدهام بیرون و راه روستای «بنهکهل» شهرستان بستانآباد را در پیش گرفتهام، مسافت تبریز تا بستانآباد با خودروسواری حدود ۴۰دقیقه شاید هم کمتر است و یک ربع نیز طول میکشد تا خود را به روستای «بنهکهل» برسانم. حالا در روستا […]
خانه ای که ۶۸ سال پیش حسینیه شد /خانه دلت آباد خاتون
،کیلومترها از تبریز آمدهام بیرون و راه روستای «بنهکهل» شهرستان بستانآباد را در پیش گرفتهام، مسافت تبریز تا بستانآباد با خودروسواری حدود ۴۰دقیقه شاید هم کمتر است و یک ربع نیز طول میکشد تا خود را به روستای «بنهکهل» برسانم. حالا در روستا سراغ حسینیه چهارده معصوم را میگیرم و اهالی خونگرم روستا راهنماییم میکنند. عمه خانم (اقدس بلوکی ) بعد از اتمام دعای ندبه در صبح آدینه در حسینیه چهارده معصوم منتظرم است و خانمهای روستا نیز در کنار او نشستهاند،حالا محفل ما تکمیل شده است. میراثدار پدربزرگ اقدس بلوکی و جعفر اخروی دختر عمه و پسر دایی بودند که در سال ۱۳۳۵ دل به دل هم داده و با هم ازدواج کردهاند و حاصل ازدواج آنها ۶ فرزند(سه دختر و سه پسر) ۱۸ نوه و ۱۲ نتیجه است. اهالی روستا آنها را به نام «عمه خانم» و «حاج بابا» صدا زده و میشناسند. عمه خانم یک بانوی ۸۲ ساله است که مورد احترام همه اهالی روستا بوده و بعد از فوت حاج بابا در آبان ماه سال گذشته در سن ۷۹ سالگی به گذران زندگی پرداخته و کارهای حسینیه را انجام میدهد. بعد از سلام و احوالپرسی اولین دیدارمان، عمه خانم که بانوی خوش صحبتی است، از حسینیهای که در آن هستیم و از آن به عنوان میراث پدربزرگ خود یاد میکند، حرف میزند، میراثی که به گفته خودش نظرکرده آقا امام حسین (ع) است و حالا او در نبود شوهرش تمام کارهای مربوط به حسینیه را به تنهایی عهدهدار است. محل فعلی حسینیه چهارده معصوم، خانه پدربزرگ عمه خانم و حاج بابا بود که پدربزرگ بعد از شنیدن نوحهای در یکی از مراسم تصمیم گرفته بود آن را به حسینیه تبدیل کند. در ایام عزاداری، یکی از اعضای فامیل نوحه بسیار سوزناکی در رثای حضرت سیدالشهدا(ع) خواند و پدربزرگم بعد از آن تصمیم گرفت این محل را به حسینیه تبدیل کند. آن زمان معمولا پشتبام و ستونهای خانهها از چوب بود پدربزرگ برای ساخت این حسینیه از روستای «حاج آقا» چوب خریده و ساخت حسینیه را آغاز کرد ولی در زمان ساخت، یکمتر از چوبهایی که به عنوان سقف و ستون حسینیه استفاده میشد کم بود و با توجه به اینکه آوردن چوپ از روستاهای اطراف به دلیل نبودن ماشین بسیار سخت بود، بنابراین پدربزرگ از ادامه ساخت حسینیه منصرف میشود و دیگر ادامه نمیدهد و در جواب سوالهای اهالی روستا میگوید چگونه میتوانم دوباره چوب بیاورم دیگر از ساخت حسینیه منصرف شدهام. ولی شب خواب میبیند که یک آقای سید سبزپوش به او میگوید « کار ساخت حسینیه را نیمه کاره رها نکن و آن را ادامه بده»، بعد از بیدار شدن به حسینیه رفته و میبیند که آن یک متر کمبود چوب برطرف شده و سقف و ستون حسینیه تکمیل است. بعد از آن پدربزرگ با همت و جدیت بیشتری این حسینیه را احداث کرد و به کارهای خیر در روستا اقدام نمود. حالا حسینیه چهارده معصوم میراث پدربزرگ است به آنها ارث رسیده است. حسینیه ۶۸ ساله تابلوی نصب شده بر سردر حسینیه تاریخ تاسیس آن را سال ۱۳۳۰ نشان میدهد یعنی ۶۸ سال پیش. هر چند که به گفته عمه خانم این حسینیه طی سالهای مختلف چندین بار بازسازی و مساحت آن بزرگتر شده است. در دیوارهای حسینیه پرچمهای سبز رنگ زیبا و معنوی زیادی به چشم میخورد که وی تک تک این پرچم را نشان داده و میگوید این پرچمها از حرم حضرت معصومه و حرم مطهر امام رضا علیهالسلام به ما هدیه داده شده است. سفر زیارتی مشهد مقدس قدمتی ۵۰ ساله یکی از برنامههای ثابت و مهم این حسینیه که در این منطقه و روستاهای اطراف مشتاقان زیادی دارد، ثبتنام برای مشهد مقدس است بهطوریکه عمه خانم میگوید: پسر بزرگم مصطفی در سن چهار سالگی به شدت مریض شده بود، ما نذر کردیم که اگر حال پسرم خوب شود حدود ۱۵۰ نفر از اهالی روستا را به پابوس امام رضا علیه السلام به مشهد مقدس میبریم. خداوند نذر ما را قبول کرد و حال پسرم خوب شد و ما از آن زمان تاکنون یک هیات از اهالی روستای خودمان و روستاهای اطراف را ثبتنام کرده و برای زیارت اربعین به مشهد مقدس میبریم، البته هزینه ثبتنام را خود مردم پرداخت میکنند ولی تمام کارهای مقدماتی و خرید بلیط قطار، اسکان و پذیرش توسط هیات صورت میگیرد. البته قبل از مریض شدن پسرم ما به تنهایی به مشهد میرفتیم ولی بعد از قبول شدن نذرمان دیگر به صورت هیات به مشهد مقدس میرویم و تاکنون بیش از ۵۰ مرتبه به پابوس امام رضا علیه السلام رفتهام. یکی از خاطرات فراموش نشدنی عمه خانم دریافت بن غذای حرم مطهر امام رضا(ع) است بهطوریکه میگوید: بسیار پیش آمده است که در راهآهن مشهد و زمان پیاده شدن خادمین حرم رضوی بن غذای حرم را به ما دادهاند. عمه خانم با اشاره به نذورات مردمی به این حسینیه ادامه داد: مردم روستای «بنهکهل» و روستاهای اطراف به حاج بابا میگفتند،«حاج بابا برای حسینیه نذر کردهام و خداوند نذرم را قبول کرده و برای هیات در روز عاشورا قربانی میکنم». حالا بعد از گذشت چندین سال افرادی که حاجت روا شدهاند در روز عاشورا تمام کارهای مربوط به حسینیه را به عهده گرفته و انجام میدهند. راز سر به مهر عمه خانم حرفهای عمه خانم که به اینجا میرسد، لبخند بر لبش نقش بسته و میگوید: بگذارید کمی از کارهای حسینیه فاصله بگیریم و خاطرهای برایتان نقل کنم تا بخندید. خاطرهای که تعریف میکند مربوط به دوران جوانی خود و حاج بابا که مربوط به ۵۰ سال پیش است. «در ایام جوانی حاج بابا مریض شده بود، آن موقع سه فرزند دختر داشتم و هنوز پسرم به دنیا نیامده بود، نذر کردم و گفتم «خدایا کار مرا به فرد دیگری واگذار مکن اگر حال همسرم خوب شود، برایش خواستگاری کرده و زن میگیرم.» یک شب حاج بابا آمد خانه و گفت: “اقدس خانم من یک زن دیگر گرفتهام” اول فکر کردم ازدواج خودمان را میگوید به او گفتم «خب همه میدانند که تو ازدواج کردهای آن هم با من، اینکه دیگر گفتن ندارد»، گفت: «نه منظورم این است که امروز یک زن دیگر گرفتهام حالا حدس بزن چه کسی است.» من شروع کردم به حدس زدن، اسم چند نفر را گفتم اما هیچکدام نبود، حاجی گفت:” زنی که شوهرش فوت کرده” در روستا هر زنی که شوهرش فوت کرده بود را نام بردم ولی حاجی گفت نه هیچکدام نیست، بالاخره بعد از اینکه نام چند نفر دیگر را هم گفتم آخر سر گفت آره درست است. دخترهایم خیلی ناراحت بودند، آنها گفتند باید آن زن را به ما نشان دهی،دخترها فکر میکردند زنی که حاج بابا گرفته یک دختر جوان است، وقتی او را دیدند که یک زن با چند تا بچه قد و نیم است و شوهرش فوت کرده گفتند: « ما این زن را نمیخواهیم» ولی من خودم اصلا از این کار حاج بابا ناراحت نبودم آخر خودم نذر کرده بودم حاج بابا صحت و سلامتیش را به دست آورد و خدا را قسم داده بودم که کار ما را به فرد دیگری واگذار نکند. وقتی ماجرا را فهمیدم یک بقچه آورده و چند دست لباس، چادر،کفش، یک بسته نخود، لپه، عدس و کشمش حاضر کرده و با حاج بابا به خانه آن زن رفته و هدایا را به او دادم. آن زن شوهرش فوت کرده بود و چند تا بچه یتیم داشت که آنها را خودش بزرگ میکرد. آن زن چند سال از حاجی بزرگتر بود، حاج بابا آن زن را در خانه خودش نگهداری میکرد و من هفتهای یک بار او را به خانه خودم برای مهمانی دعوت میکردم ولی او پنج سال بعد فوت کرد. الان پسرهایش در تهران هستند و هروقت به روستا میآیند احترام مرا نگه داشته و به من هم سر میزنند. خاطره عمهخانم به همان نسبت که برای من جالب بود، برای دیگر بانوان روستا نیز جالب و غیرقابل باور بود و در پاسخ به این سوال که پرسیدند، چطور میشود که از این کار حاج بابا ناراحت نشدی با لبخند و آرامش خاصی گفت، اول اینکه نذر خودم بود و دوم اینکه مادر خدا بیامرز من ۱۸ تا هوو داشت. دادن این جواب کافی بود تا خنده مستانه بانوان روستا در حسینیه چهارده معصوم به آسمان برسد و آنها از شنیدن این خاطره کلی ذوق کنند. حیف شد حاج بابا را از دست دادم حاج بابا در نگاه عمهخانم یک مرد باصفا و دوستداشتنی بود، وقتی از او میپرسم حالا در فراغ او چه میکند با همان لبخندی که از ابتدا در صورتش دارد، میگوید: حیف شد که حاج بابا را از دست دادم او یک دسته گل بود ولی نمیشود که از مصلحت و حکمت خداوند هم گلایه کرد. نمیدانم آخر و عاقبت من نیز چگونه خواهد شد، امیدوارم که چند صباح باقیمانده نیز در جهت رضایت خداوند باشد. حاج بابا در ۲۷ آبان ماه سال گذشته (۹۷) به رحمت خدا رفته و عمهخانم با خاطرات او روزگار میگذراند. حضور حاج بابا در راهپیماییهای انقلاب آنطور که عمه خانم درباره حاج بابا حرف میزند، معلوم است که حاج بابا دارای بینش سیاسی قوی بوده و تاثیر زیادی نیز بر روی اهالی روستا داشت. عمهخانم با یادآوری خاطرات خود در زمان قبل از پیروزی انقلاب اسلامی گفت: آن موقع که تظاهرات و راهپیماییهای زیادی علیه شاه صورت میگرفت، حاج بابا در تبریز در راهپیماییها شرکت کرده و اعلامیههای حضرت امام خمینی (ره) را در بین روستاهای شهرستان پخش میکرد، از انقلاب و مبارزات سیاسی برای مردم حرف میزد و کلی کارهای دیگر. یک روز حاجی با صدها برگ از اعلامیههای امام خمینی (ره) به حسینیه آمد و به دخترانی که در کارهای حسینیه به من کمک میکردند، گفت :” دخترها به عمه کمک کنید و این اعلامیهها را پخش کنید و هرچه هم خواستید من به شما میدهم.دختران حسینیه دختران ۱۴، ۱۵ ساله بودند که همگی گفتند ما چیزی نمیخواهیم فقط ما را شوهر بده ( خنده شدید حاضران در حسینیه) و حاجی گفت، انشاءلله بعد از ماه صفر همه شما شوهر میکنید و دقیقا این طوری شد به یک سال نرسید همه آنها ازدواج کردند و حتی دخترها به شوخی هم میگفتند این شوهرها را حاجی فرستاده.” پناهگاه خانم معلمها حسینیه عمهخانم در بسیاری از مواقع پناهگاه خانم معلمهایی بود که در زمستانهای سرد و پربرف این منطقه نمیتوانستند به شهر و دیار خود برگردند. عمهخانم میگوید: بسیار پیش آمده بود که در اثر بارندگیهای زیاد راه عبوری روستا مسدود میشد و خانم معلمهای روستا به حسینیه میآمدند و من به آنها میگفتم نیازی به برگشتن نیست و آنها چندین ماه در حسینیه میماندند، حتی یکی از خانمها در طی دوران معلمی خود چندین بار جایزه گرفت و جایزههای خود را در حسینیه به من تحویل میداد و میگفت عمهخانم من این جایزهها را در سایه دعاهای شما گرفتهام. دلگرم همدلی اهالی روستا اکنون عمهخانم بار حسینیه را به تنهایی به دوش میکشد، از اول ماه محرم تا پایان ماه صفر مراسم زیارت عاشورا خوانی در این حسینیه پابرجاست و در ماه مبارک رمضان نیز جزء خوانی قرآن کریم، مراسم افطار و شبهای احیا برگزار میشود. برگزاری اعیاد شعبانیه و جشنهای ملی و مذهبی، جمعآوری کمکهای مردمی و توزیع آنها در بین خانوادههای نیازمند روستا و روستاهای اطراف از دیگر فعالیتهای حسینیه است که عمهخانم با کمک و همیاری سایر زنان روستا آنها را انجام میدهند. برگزاری کلاسهای آموزش قرآن در این حسینیه نیز برگزار میشد که اهالی روستا تحت نظر یک مربی قرائت صوت و لحن قرآن کریم را یاد گرفتهاند و اکنون خودشان بدون حضور مربی به قرائت قرآن میپردازند و برگزاری کلاسهای قرآن یکی از برنامههای ثابت این حسینیه است. عمهخانم در نبود حاج بابا دلش به همدلی و همراهی اهالی روستا گرم است و با لبخندی که بر لبانش نقش بسته است میگوید، مردم این روستا در همه کارها دست به دست هم داده و هر کار غیر ممکنی را ممکن میکنند. گزارش از معصومه درخشان انتهای پیام/۶۰۰۲۰/س