مادری که فرزندانش هیچوقت بزرگ نمیشوند/ مادر با یک هزار کودک+ تصاویر از تبریز _ کتایون حمیدی: در دنیایی زندگی میکنیم که ریاضی در آن ثابت میکند که یک با یک برابر است ولی با مصداق کودکان، نمیتوان این برابری را اثبات کرد چراکه فرق است میان کودکانی که زمانه تقدیرشان را بهگونه دیگری رقمزده […]
مادری که فرزندانش هیچوقت بزرگ نمیشوند/ مادر با یک هزار کودک+ تصاویر
از تبریز _ کتایون حمیدی: در دنیایی زندگی میکنیم که ریاضی در آن ثابت میکند که یک با یک برابر است ولی با مصداق کودکان، نمیتوان این برابری را اثبات کرد چراکه فرق است میان کودکانی که زمانه تقدیرشان را بهگونه دیگری رقمزده و آنها را از آغوش گرم خانواده دور ساخته با کودکانی که روی تخت بیمارستان و از سر اجبار موهای بلند و فرفری خود را تراشیده و با چشمهای معصومانهشان موهای روی زمین افتاده را مینگرند و خود را برای مبارزه با یک بیماری سخت آماده میکنند. حال که این هفته مزین به نام کودک در سراسر جهان شده است، میتوان روایتگر تراژدیهای شاد و غمگینی از دنیای کودکی در هر بُعدی بود. بعد از هماهنگی با بهزیستی آذربایجانشرقی، ظهر یکی از روزهای پاییز، آدرس تابلویی در خیابان منظریه، کمی به طرف آبادانی مسکن را دنبال میکنم، تابلویی که خانهای آجری را نشان میدهد؛ خانهای با نام آشنا برای همه «شیرخوارگاه احسان، رفیع ملکی ». در مقدمه کنوانسیون حقوق کودک آمده است: «کودک باید در فضایی سرشار از خوشبختی، محبت و تفاهم بزرگ شود». شیرخوارگاه احسان، مأمن کودکانی است که از آغوش پُرمهر مادر و دستان نوازشگر پدر محروم هستند ولی از محبتهای بیشائبه مربیان دلسوز برخوردارند. این خانه پذیرای مهمانانی موقت و شاید هم دائمی از بچههای بد سرپرست و بیسرپرست تا کودکان سرراهی است. روایت خانه آجری در زیر پوست شهر در این خانه ۵۰ کودک یک روزه تا ۶ ساله زندگی میکنند که هر کدام با تقدیری متفاوت به این خانه منتقل شدهاند و قّصه پُر غُصهای برای روایت دارند؛ پرونده هر کدامشان را که باز کنید، دردهایش مقابل چشمانتان رژه خواهد میرود، در پرونده یکی هویت مادر و پدرش مشخص است و در پرونده دیگری نه؛ نامهای زیبایی دارند که برخی همان نام برگزیده پدر و مادر واقعیشان است و برخی را اعضای خانه انتخاب کرده است. در کنار قصههای متفاوت کودکان شیرخوارگاه، یک ویژگی مشترکی اما وجود دارد؛ اینکه همه آنها تنها هستند،هیچ کدامشان طعم مهر مادری را نچشیده و امنیت در آغوش پدر را حس نکردهاند اما با این حال ممکن است تعدادی از آنها خانوادههایی بهتر از والدین واقعی خود پیدا کنند. خانه فرشتگان کوچک زمینی مسیر منتهی به شیرخوارگاه سربالایی تندی دارد که نفس هر عابر پیادهای را میبرد، پشت درب بزرگ طوسی رنگ همان خانه آجری است که میان یک محیط باز جلوهگری میکند، پلهها را بالا میروم و به اتاق ریاست میرسم؛ طبقه اول و اتاق اول متعلق به خانم زهرا باقری، مسوول شیرخوارگاه است؛ اینجا خبری از اتاق پُرطمطراق در طبقات فوقانی مشابه در ادارههای دیگر نیست بلکه دور تا دور اتاق پُر از عکسهای چاپ شده کودکان آن خانه روی شاسی است. خانم زهرا باقری پشت سیستم رایانه در حال انجام کارهای شیرخوارگاه است و بعد از اجازه ورود و سلام و احوالپرسی شروع به گفتوگو با این مادری میکنم که به قول خود هیچگاه فرزندانش بزرگ نمیشوند. او از سال ۱۳۸۲ به استخدام بهزیستی آذربایجانشرقی در آمده است و در بخشهای مختلف اعم از صدای مشاور، کارشناس، مسوول پیشگیری، جانشین دانشگاه علمی و کاربردی فعالیت کرده است و از بهمن سال ۱۳۹۱ مسوولیت شیرخوارگاه تبریز را بر عهده دارد. وقتی به خانم باقری اعلام میشود تا مسوولیت شیرخوارگاه را بر عهده بگیرد، به همه جا مراجعه میکند تا این مسوولیت سنگین را بر دوش او نگذارند ولی خواست الهی این بود تا زندگی بانوی فداکار با شیرخوارگاه احسان گره بخورد بهطوریکه هر روز به خاطر اینکه در این مسوولیت است سجده شُکر به جای آورده و از خداوند طلب توان بیشتر برای مادری کردن هر چه بهتر را میکند. او معتقد است هر فردی بالاخره عمر خود را به نحوی سپری میکند، شاید یکی با ثروت و رفاه و دیگری با فقر و تنهایی پس چه بهتر گذر این عمر با خدمت به مردم و مخصوصا کودکان سپری شود. خانم باقری روزهای نخست فعالیت خود در شیرخوارگاه را این چنین تعریف میکند: «وقتی به شیرخوارگاه آمدم، ۶۷ کودک در این مرکز نگهداری میشد، اوایل نمیدانستم چه باید بکنم، از اینرو همه پروندههای کودکان را روی میز ریخته و شروع به مطالعه آنها کردم». از امیرعلی و یزدان ناتوان جسمی قبلی تا نابغه و حافظ قرآن کریم فعلی او ادامه میدهد: «سپس اتاق به اتاق رفته و از نزدیک با کودکان آشنا شدم، یکی از همکارانم نیز آنها را به من معرفی کرد؛ اولی امیرعلی و کودک دیگر یزدان نام داشت که به علت بیرون بودن بافت مغزی زیر تیغ جراحی رفته بود و معلوم نبود که دیگر بتواند راه رفته و یا حرف بزند». چشمهای خانم باقری پُر از اشک شده، اشکهایش را پاک میکند و میگوید: «همان امیرعلی که نمیتوانست راه برود، توسط خانم دکتر خیّر مجموعه مورد معاینه و آزمایش قرار گرفت که نتیجه نشان از کم خونی این کودک داشت». او توضیح میدهد: «یکی از همکارانم را مخصوص کار کردن با امیرعلی تعیین کردم، بعد از مدتی همان امیرعلی که قرار بود نه راه برود و نه حرفی بزند، به خوبی راه رفت و حرف زد؛ حتی خانوادهای نیز برای او پیدا شد و الان امیرعلی کلاس دوم ابتدایی بوده و به گفته معلمانش یک نابغه است». عکس کودکان سال ۹۱ را نشانم میدهد و میگوید: «تا پایان سال ۹۲ نزدیک به ۴۵ کودک به فرزندخواندگی پذیرفته و به خانوادههای جایگزین سپرده شدند». خانم باقری برای درمان کودکان بیمار شیرخوارگاه نیز آستینها را بالا زده و با پذیرفتن ریسک جراحی، آنها را تحت مداوا قرار داده است. او در این خصوص میگوید: «از سال ۹۱ تاکنون نزدیک به ۸۰ کودک مورد عمل جراحی قرار گرفته است که اغلب جراحیهایی با ریسک بالا بوده ولی مسوولیت همه ریسکها را بر عهده گرفتم». مدیر شیرخوارگاه احسان که خود دو پسر ۳۱ و ۲۹ ساله دارد به خاطرهای اشاره میکند: «روزی به همراه پسرم به پزشکی مراجعه کردیم؛ پرونده پزشکی یکی از بچههای شیرخوارگاه را نیز به همراه داشتم و بعد از ویزیت پسرم، این پرونده را نیز نشان دکتر دادم، چراکه کوچولوی شیرخوارگاه ما از ناحیه پا مشکل کوتاه و بلندی داشت، آن دکتر نیز بلافاصله من را به دکتر صادقپور معرفی کرد تا با او مشورت کنم». خانم باقری ادامه میدهد: «این شد که آن کودک مورد جراحی قرار گرفت و مشکلش به صورت کامل رفع شد و حتی من پول برای جراحی برده بودم ولی دکتر صادقپور آن روز به من گفت که اجازه بدهید تا ما هم ثوابی ببریم». با خنده رضایتی که بر لب دارد، ادامه میدهد: «همان کودک الان به مدرسه رفته و فرزند خوانده یک خانواده بسیار خوب شده است». به پسر کوچولوی دیگر خود یزدان اشاره میکند که از بدو تولد با مشکلات زیاد جسمانی روبه رو بود بهطوریکه روزی دکتر شیرخوارگاه پیشنهاد میدهد که نباید همین طور دست بسته نشست و شاهد تلف شدن یک کودک بود، از اینرو بهتر است تا بزرگ نشده او را مورد معالجه قرار داده تا اگر حتی خانواده جایگزینی هم نداشت بتواند در آینده از خودش نگهداری کند. او ادامه میدهد: «دکتر برای یزدان MRI نوشته بود و آن روزها همکارانم عازم مشهد مقدس بودند و من از همه آنها خواستم تا یزدان را دعا کنند و در نهایت نیز دعاها برآورده شد و الان یزدان نیز فرزندخوانده یک خانواده بسیار خوب شده است، حتی خانواده جدید یزدان به ما اعلام کرد که ما هر سال تاسوعا و عاشورا را به کربلا میرویم و بعد از بازگشت، یزدان را تحویل میگیریم در حالیکه قبل کربلا، یزدان نه راه میرفت و نه حرف میزد ولی هنگام تحویل، با پای خود رفت». خانم باقری اضافه میکند: «یزدان که دیگر برای خود مردی شده است و همان بچهای که نگران حرف زدن و راه رفتن او بودیم، الان حافظ قرآن کریم است». به او میگویم آیا کودکانی که رفتهاند برای دیدنتان میآیند، میگوید: «خودم تمایل ندارم تا کودک همچنان وابسته اینجا باشند و نتواند با خانوادهاش کنار بیاید ولی همکارانم که برای بازدید میروند از بچهها عکس گرفته و نشانم میدهند». دیدن دست خدا در شیرخوارگاه باقری یقین دارد که دستهای خدای متعال در شیرخوارگاهها قابل لمس است و این را میتوان با چشم دید: «بارها شده که به همکارانم گفتهام که اینجا بهترین جای دنیاست که خداوند ما را لایق دانسته تا با فرشتههایش وقت بگذرانیم». او میگوید: «هر کودکی که وارد شیرخوارگاه میشود، مطمئن هستم که خدا برای او طرحی ریخته است و حتی بارها اتفاق افتاده است که به خانوادههای متقاضی، کودک را نشان میدهیم ولی آنها نمیپسندند و این باعث ناراحتی همکارانم میشود ولی من بارها به آنها گفتهام که نباید ناراحت شوید، چراکه تقدیر آن کودک حتما با آن خانواده نیست». باقری ادامه میدهد: «اولین سرپرست یتیم خداوند است و ما باید هوشیار باشیم که مبادا در مقابل خداوند خطایی کنیم». مادری که بیش از یک دهه است در شیرخوارگاه کار میکند، بیشک سرشار از گفتنیها و شنیدنیهاست؛ خاطرات تلخ و شیرینی است که هر کدام از آنها اندازه یک کتاب حرف دارد. باقری تعریف میکند: «من کودکانی را تحویل گرفتهام که یک هفته کل فکرم را درگیر خودشان کردهاند و با خود کلنجار میروم و بعد میگویم که نباید کسی را قضاوت کنم ولی نوزادانی را داشتیم که حتی وزنشان به یک کیلو هم نمیرسید». برخی نوزادها فقط در شکم مادر بودند نه در قلبشان از ته دل آهی کشیده و میگوید: «باز نمیخواهم کسی را قضاوت کنم، چراکه در جای آنها نیستم ولی برخیها فقط نوزاد را در شکمشان دارند و در قلبشان هیچ جایگاهی ندارد». او توضیح میدهد: «شیردادن با گاواژ، تنظیم ضربان قلب، تغدیه، پوشک و خواباندن روی بالشت از جمله کارهایی است که برای یک نوزاد کوچک انجام میدهیم و ما روز و شب با این کارها در شیرخوارگاه روبهرو هستیم و من هم هرگز به چشم اداره به اینجا نگاه نمیکنم بلکه شیرخوارگاه خانه من است که همیشه ساعات زیادی را در اینجا هستم». باقری اضافه میکند: «البته خدا را شاکر هستم که یک خانواده همراه و با فهم نصیبم کرده است، چراکه در خیلی از کارها این پسران و همسرم هستند که با من بوده و برای کارهای شیرخوارگاه و دغدغههای من در شیرخوارگاه دویدهاند و حتی کودکان این شیرخوارگاه را فرزند، خواهر و برادر خود میدانند». او یادآور میشود: «البته ما علاوه بر بچههای شیرخوارگاه، نزدیک به ۶۰۰ کودک دیگر نیز داریم که تک سرپرست هستند و قبلاً در اینجا نگهداری میشدند ولی الان در کنار مادر، عمه یا مادربزرگ زندگی میکنند، آنها تحت حمایت بهزیستی بوده و جزو دغدغههای من هستند». مادر مهربان روایت ما ادامه میدهد: «وقتی شهریور ماه میشود بیشتر از آنکه به فکر وسایل و لوازم کودکان شیرخوارگاه باشم به فکر لباس و لوازم کودکان حمایتی خود هستیم بهطوریکه چندین بازار خیّر وجود دارد که همیشه همراه ما هستند و از آنجا وسایل تهیه میکنیم و همیشه به آنها سفارش مددجوها را هم میکنم». خونه خانم باقری هزار تا قصه دارد او توضیح میدهد: «شیرخوارگاه جای راکدی نیست و به همان میزان خروجی، معمولاً ورودی هم داریم ولی با این حال کودکی که شرایط واگذاری را از دادگاه گرفته است را به خانوادههای جایگزین میدهیم». خانم باقری با بیان اینکه شیرخوارگاه را به پنج گروه سنی اعم از نوزاد یک و دو، نوپا، نونهال یک و دو تقسیم کردهایم، شرح میدهد: «فعالیت در شیرخوارگاه در سه شیفت انجام میگیرد و هر اتاق یک مربی دارد و به عبارتی ۱۵ مربی در شیرخوارگاه فعالیت میکنند». او توضیح میدهد: «در حال حاضر ۵۰ کودک در شیر خوارگاه وجود دارد که البته آمار را کاهش داده بودیم ولی در یکی، دو ماه اخیر آمار افزایش یافته است». «کودکانی که دو سال به بالا هستند و به شیرخوارگاه میآیند، خانواده خود را میشناسند و این منجر به بیتابی آنها میشود»، اینها را خانم باقری گفته و ادامه میدهد: «یعنی روزی که کودک بالای دو سال تحویل میگیریم روز عزا برای همه ماست، چراکه در مواردی بوده که کودک چند هفته به صورت شبانهروزی گریه میکرد و مددکاران و مربیان چند روز خود را با آنها سپری میکنند تا بلکه آرام شود زیرا مربیان خودشان مادر هستند و میدانند که درد آن بچه چیست». او میافزاید: «کودکان حاضر در شیرخوارگاه یا بدون هویت رها شده هستند و یا در اثر اعتیاد پدر و یا مادر که صلاحیت نگهداری ندارند و در اطرافیان نیز فردی برای نگهداری این کودک وجود ندارد». هیچ کودک رها شده و یا بیسرپرست از شهرستانهای عجبشیر و کلیبر نداریم مسوول شیرخوارگاه احسان آمار آذربایجانشرقی در رابطه با کودکان بدسرپرست و بیسرپرست نسبت به کل کشور را پایین اعلام کرده و میگوید: «بیشترین موارد در تبریز، مرند و مراغه اتفاق میافتد همچنین تاکنون هیچ کودکی از عجبشیر و کلیبر به شیرخوارگاه نیامده است، در مجموع وضعیت استان نسبت به کل کشور بسیار پایین است». تاکنون مادر یک هزار کودک بودم او میگوید: «شاید تا به امروز بیش از یکهزار کودک اعم از بیسرپرست، بدسرپرست، تک سرپرست و غیره داشتم». علت برخی سختگیریها در واگذاری کودک به فرزندخواندگی از خانم باقری در مورد شرایط سخت فرزندخواندگی میپرسم که در پاسخ میگوید: «ما هنگامی که کودکی تحویل میگیریم این را در نظر میگیریم که زندگی در کنار خانواده برای او در اولویت باشد، از اینرو بزرگترین ضربه اول به آن کودکان زمانی زده میشود که از منبع خانواده اصلی بهگونهای جدا و یا رها میشوند، از اینرو ما باید آنها را به دست خانوادههای اصلح و واجد شرایط بسپاریم». او ادامه میدهد: «با توجه به اینکه فرزندخوانده هیچ سهمی از اموال پدر و مادر نمیبرد، از اینرو طبق قانون باید برخی سختگیریها را اتخاذ کنیم که البته موضوع یک سوم اموال برخیها را ناراحت کرده است که مگر چه کسی اموال خود را به اسم فرزند همخون خود کرده است که الان ما این کار را بکنیم در حالیکه اگر پدر و مادر فوت کنند هرچه دارند به اسم فرزندان خودشان است ولی فرزندخوانده هیچ سهمی ندارد». خانم باقری به آیتمهای سلامت جسمی، مال و اموال برای سرپرست شدن یک کودک اشاره کرده و میگوید: «اگر والدین تحصیلات نداشته باشند قطعاً با این پیشرفت زمان، نمیتوانند کودکی را تربیت کنند، از اینرو تحصیلات پدر و مادر نیز جزو آیتمهای ما برای واگذاری کودک است». ۴۰۰ پرونده پشت نوبت برای خانوادههای متقاضی فرزند او اضافه میکند: «البته با وجود همه این سختگیریها در واگذاری کودک در حدود ۴۰۰ پرونده پشت نوبت داریم که منتظر هستند همچنین اولویت با خانوادههایی است که نازا بوده و شرایط واگذاری را دارند». خانم باقری خاطرنشان میکند: «معمولا متقاضی نوزادان و دختران بسیار زیاد است و الان نیز در حدود ۳۰ نوزاد در شیرخوارگاه وجود دارد که اکثرا نوزادان نارس هستند و ۷ یا ۸ ماهگی خود به سر میبرند و از بیمارستان تحویل گرفتهایم». آنگونه که او تعریف میکند، مسوول شیفت، مربی، پزشک، داروخانه و غیره در شیرخوارگاه وجود دارد و همه امکانات برای کودکان فراهم است. مسوول شیرخوارگاه احسان به سفرهای دسته جمعی و تفریحات در کنار کودکان هم اشاره میکند و میگوید: «کودکان را به شهربازی، گردش و سفر بردهام بهطوریکه آنها را یک سال پیش به مشهد بردم و الان هر مسجدی را که میبینند به من میگویند که آنجا مشهد است؟». او ادامه میدهد: «سعی میکنم تا بهترین میوه و خوراکی را برای کودکان تامین کنم تا مبادا در بیرون نگاهی به خوراکی و غیره داشته و هوس کنند». مامان و بابای من چه زمانی میآیند خانم باقری در پاسخ به اینکه سختترین سوالی که کودکان از شما میپرسند، مکثی کرده و میگوید: «جمله عذابآوری که همه فکر و ذهنم را درگیر خود میکند، این جمله ” مامان و بابای من کجا هستند و چه زمانی میآیند”، است که جوابی ندارم به آنها بگویم». او اضافه میکند: «بارها کودکان به من گفتهاند که ما بچه تو هستیم و همیشه من را خانم باقری خطاب میکنند و سر بغل کردن من با هم دعوا دارند و حتی بارها نوبتی من را بغل کردهاند». خانم باقری به نکته جالبی اشاره میکند: «تقریبا بیشتر مادر و پدرهایی که فرزندی گرفتهاند و چندین سال نازا بودند بعدا که مادر باردار شده و یا با فزونی نعمت روبه رو شدند؛ همچنان عاشق کودکان فرزند خوانده خود هستند و قدم خوش یُمن آنها را دلیل این وفور نعمت میدانند».او ادامه میدهد: «ما افراد پزشک، پرستار، مهندس، مدیر، کارمند، دانشجوی دکترا و کارشناسی ارشد از خانواده شیرخوارگاه داریم». خانم باقری میگوید: «هر وقت حالم خوب نباشد زود به بخش کودکان شیرخوارگاه میروم تا حالم خوب شود زیرا بهقدری کودکان نشاطآور هستند که انگار چند ساعتی از این دنیا جدا میشوم». مدیر شیرخوارگاه احسان تصریح میکند: «شیرخوارگاه یک بخش دولتی است ولی حقیقت این است که اکثر هزینهها توسط خیران تامین میشود بهطوریکه بیش از ۷۰ کودک تاکنون مورد جراحی قرار گرفته که هزینه آنها توسط خیران تامین شده است». او اضافه میکند: «بهزیستی یک اداره مصرفی است و انواع افراد با آسیبهای اجتماعی را تحت پوشش دارد، از اینرو هزینهکرد برای جراحی و درمان یک کودک با مشکل شکاف لب بسیار سنگین است که این خیّران بوده که هیچگاه بهزیستی را تنها نگذاشتهاند و هیچگاه هم تنها نمیگذارند، چراکه چشم بچههای من به دست آنهاست و باقری زمانی میتواند مادر خوبی باشد که خیّران همراه او باشند». خانم باقری در خاتمه صحبتهایش با گلایه از برخی شایعهافکنان در رابطه با اتمام شیرخشک و پوشک بچه میگوید: «این یک موضوع عقلانی نیست و مردم میتوانند در صورت مشاهده چنین شایعاتی با شمارههای ۰۴۱۳۴۷۸۹۱۵۱ و ۰۴۱۳۴۷۸۹۱۶۱ تماس گرفته و پیگیر شوند». به انتهای گفتوگوی گرم و صمیمی با مادر فرشتهها رسیدیم؛ مادری که شاید هم خون آنها نباشد ولی بهشت را به خوبی زیر پای خود احساس خواهد کرد. کودکان بیگناه در انتظار آغوشی گرم از خانم باقری اجازه گرفته و به همراه او به طبقه فوقانی و محل استراحت کودکان میرویم؛ پلهها را بالا رفته و کنار در ورودی سالن کفشهایم را درمیآورم. وقت حمام چند کودک است که در حال آببازی هستند و نوزادان نیز جیغ و فریاد زده و سمفونی یکنواختی را با هم به اجرا درآوردهاند. زمان واکسن کودکان اتاق شماره ۳ است و بوی واکسن و شربت ویتامین همه جای اتاق را گرفته است و آن طرف سالن نیز مربی یکی از نوزادان را روی بالشت به پشت خوابانده و لالایی میخواند؛ آخر کوچولوی ما کمی سرماخورده بود و بیتابی میکرد. خانم باقری با همه کادر خود به خوبی و مهربانی و صمیمیت حرف میزند و اصلا شکل رئیس و کارمند در اینجا دیده نمیشود و حتی او با دیدن هر کودک و نوزادی آن زبان رسمی خود را رها کرده و با لحن بچگانه با آنها حرف میزند. مسوول شیرخوارگاه پیشنهاد میدهد تا به اتاقی برویم که با تضمین هر کسی با هر بیماری روحی و روانی به آنجا برود قطعا با خنده بیرون خواهد آمد؛ اتاقی که خانم ذکری مربی آن و به اتاق مهر و عشق معروف است و کودکان نوپا میزبان ما در آن اتاق هستند. با خانم باقری و سایر کارکنان خداحافظی کرده و آن خانه آجری را تَرک میکنم؛ خانهای پر از قِصههای ناگفته. اینجا، قطره یاد دریا میکند اینجا قطعهای از بهشت روی زمین است، جایی که قطره بیدرنگ، یاد دریا میکند، اینجا بوی بهشت میدهد…. انتهای پیام/۶۰۰۲۷/