علمداران/ عباس، تو دوم نسخه شاه غدیری/همدلی جانبازها با آقای جانباز – کتایون حمیدی: این روزها ماجرای غمانگیز کربلا و وفاداری یاران امام حسین(ع) به زبانهای مختلف در گوش شهر زمزمه میشود و هر کسی با روشهای مختلف رسم عاشقی را به جا میآورد. ورقهای تاریخ روز ۹ محرم به «یومالعباس» میرسد؛ روزی که مزین به […]
علمداران/ عباس، تو دوم نسخه شاه غدیری/همدلی جانبازها با آقای جانباز
– کتایون حمیدی: این روزها ماجرای غمانگیز کربلا و وفاداری یاران امام حسین(ع) به زبانهای مختلف در گوش شهر زمزمه میشود و هر کسی با روشهای مختلف رسم عاشقی را به جا میآورد. ورقهای تاریخ روز ۹ محرم به «یومالعباس» میرسد؛ روزی که مزین به سردار سپاه امام حسین (ع) است؛ صحبت از قهرمان نهر علقمه است؛ بزرگمردی از مادری پاکسرشت به پاکی فرشته و پدری به نام علی(ع). حکایت عباس حکایت آب نیست حکایت آبروست؛ تاریخ از او به عنوان علمدار وفادار یاد میکند. نام عباس برای هرکسی معنایی دارد، الگوی وفاداری و ولایتمداری و سلطان ادب. امروز تمام شیعیان و محبان سیاهپوش عزای جانبازی شده است که در مرام، مردانگی و غیرت، زبانزد است و شهادت غریبانهاش داغ سنگینی را بر دل برادرش نشاند و کمرش را شکست. آری تاسوعا، سالروز بزرگمردی است که در نهایت ادب و شجاعت، مردانه به میدان رفت و در دفاع از حریم با کرامت اهل بیت (ع) و برادرش امام حسین (ع) جانباز شد و پس از جانبازی نیز تا آخرین نفس ایستاد تا احدی از نیروهای دشمن، به اهل بیت پیامبر(ص) جسارت نکند. اما ایرانیها زمانی روزهایی را به خود دیده که جوانان یا ابوالفضل گفته و همانند عموی مهربانیها پا در رکاب ایشان گذاشتهاند و با نثار چشم و دست خود راه ایشان را ادامه دادهاند. تاسوعا را فرصتی مغتنم دانسته و به سراغ ابوالفضلهای زمانه میرویم؛ گفتوگوهایی که در ادامه میخوانید به صورت تلفنی و حضوری تهیه شده است. یومالعباس/ ولیالله جواهری، جانباز از ناحیه چشم و دست/ هنوز خود را به اسلام بدهکار میداند شمارهاش را گرفته و منتظر میمانم؛ صدای بوق طولانی شده و چند ثانیهای طول میکشد تا از آن طرف به تماس پاسخ دهند. سلام دخترم، من را به هیاتهای زنجان دعوت کردهاند؛ اگر امکانش باشد ساعت ۱۶ با هم صحبت کنیم. این را گفته و قطع میکند. عقربههای ساعت روی۴ بعد از ظهر رسیده و دوباره منتظر صدای بوق تلفن هستم؛ گوشی را برداشته و با صدایی پدرانه پاسخ میدهد. ولیالله، جواهری، جوانی که در ۲۰ سالگی دو چشم و یک دست خود را در راه اسلام تقدیم کرده است؛ ثانیهای از رفتن به جبهه پشیمان نشده و هیچگاه از اینکه اعضای بدنش را در راه ارزشهایش داده، ناراحت نشده است. دردهایش روزبهروز زیاد میشود اما این دردهای طاقتفرسا برای او سخت نیست، برای او این دردآور است که در جامعه درباره جانبازان و ایثارگران تبلیغات اشتباه شده و مردم فکر میکنند همه شرایط برای خانوادههای آنها مهیاست. او هنوز خود را به اسلام بدهکار میداند. جواهری میگوید: با توجه به اینکه زمان کودکی و نوجوانی ساکن مناطق کردنشین بودم، از اینرو از همان اول با جنگ و میدان و مبارزه آشنا بودم به طوریکه در ۱۲ سالگی اولین تجربه جانبازی از ناحیه فک و صورت را تجربه کردم. با خنده ادامه میدهد: اصلا از بچگی هر جا که رفتم، کتک خوردم که در آخر هم یک دست و دو چشم خود را از دست دادم. جواهری اضافه میکند: من داوطلبانه و ارادتمندانه برای حفظ نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران رفتم؛ این راه بزرگ و کوچک نمیشناسد و البته منتی هم بر سر کسی ندارم. این جانباز هشت سال دفاع مقدس که دست خود را در عملیات والفجر ۸ و دو چشم خود را در شلمچه و در سن ۲۰ سالگی تا قیامت به ودیعه گذاشته است، میگوید: هر لحظه که میگذرد به ارزشهای انقلاب و اسلام ناب محمدی (ص) پی میبرم؛ اصلا به قدری اسلام با ارزش است که در آثار امام رحمتالله ۳۳ هزار و ۴۰۰ بار نام اسلام را آورده است. وقتی به او میگویم که شما نیز همانند حضرت ابوالفضل(ع) جانباز شدهاید، پاسخ میدهد: به خدا در این زمانه نیز به حضرت عباس (ع) ظلم میشود، چراکه نباید منزلت ایشان را صرفا به واقعه کربلا موکول کرد. او معتقد است: خداوند عنایتی به من کرده است و ارزش دین را همیشه برایم زنده نگه داشته است و رهبر و پیشوای ما نیز همیشه جلوتر از هر چیزی اسلام را در اولویت قرار داده است. این جانباز هشت سال دفاع مقدس میگوید: میدان جنگی که ابوالفضل پای به آن گذاشته است، بسیار با ارزش بوده و همانند آن پیدا نمیشود و واقعا اجحاف در حق ایشان است که یکی مثل من را شبیه ایشان دانست. او تاکید میکند: باید بیشتر فضل و کلام و اطاعت از امامت، ادب، آگاهی و بصیرت حضرت عباس (ع) مورد توجه باشد که متاسفانه مداحان و اهل منبر به این بخش کمتر توجه کردهاند. جوانان امروز و دیروز از حضرت ابوالفضل (ع) تصویری از یک مرد جنگجو و شیرمردی را دارند در حالیکه این فقط یک ذره از شخصیت ایشان بود. جواهری ادامه میدهد: البته مرام ابوالفضلگونه نشان داد که در این زمانه نیز برخی انسانهای عادی هم میتوانند خود را شبیه ایشان کنند. او در خاتمه حرفهایش میگوید: اینکه من با دادن دست و چشم، شبیه حضرت ابوالفضل (ع) میشوم، امکانپذیر نیست بلکه اگر به معرفت ایشان نزدیک شوم کار بزرگی کردهام. حرفهای آقای جواهری دلنشین است؛ رنگ و بوی ریا ندارد، چراکه او با عمل همه حرفهایش را ثابت کرده است. شماره دیگری را میگیرم که او نیز از ناحیه دو دست و دو چشم مدال جانبازی را بر گردن آویخته است. چندین بار صدای بوق میآید؛ میدانم برای مخاطبم سخت است که گوشی در دست بگیرد و سریع الو بگوید. یومالعباس/ خسرو سلیمینیا، جانباز از ناحیه چشم و دست با بال شکسته پرکشیدن هنر است صدایش گرم و صمیمی است؛ تا خود را معرفی کردم، میگوید: عیبی ندارد هر کسی که میخواهید باشید، بالاخره بنده خدا هستید. من هم سالهاست با اسم و قیافه مخاطبانم کاری ندارم. خسرو سلیمینیا، بازنشسته نیروی انتظامی است که در سال ۶۶ و وقتی که تنها ۲۱ سال داشت، در عملیات پاکسازی در اثر انفجار مین دو دست و چشم خود را در منطقه سورکوه بانه از دست داده است. حرفهایش را این چنین شروع میکند: من از روی عشق و علاقه وارد کار نظامی شدم و خوشحالم که کارم، پلهای شد تا به جبهه بروم. از او میپرسم، اصلا بعد از جانبازی پشیمان شدهاید که در پاسخ میگوید: پشیمان؟ چرا باید پشیمان شوم؟ مگر شما وقتی یک وظیفه محوله را انجام میدهید، بعداً پشیمان هم میشوید؟ آقای سلیمینیا حال و هوای محرم در دفاع مقدس را اینگونه توصیف میکند: روزی که من عازم منطقه شده و چشم و دستهای خود را از دست دادم، روز بعد از عاشورای حسینی بود به طوریکه تاسوعا و عاشورای آن سال را در تبریز گذرانده و با حال و هوای غریب عازم منطقه شدم. او در خاتمه حرفهایش میگوید: حضرت عباس(ع) نماد ایثار، شجاعت، ولایتمداری در کل عالم هستی است. یومالعباس/جواد جوهری، جانباز از ناحیه دو دست و چشم از عشق آتشین روزهای جنگ تا صرف فعل وفاداری شماره آقای جواد جوهری را میگیرم، باز هم زمان زیادی طول میکشد تا کسی جواب دهد؛ به قول خودش از روی کلاس گذاشتن دیر جواب نمیدهد بلکه با دستی که از مچ قطع شده گرفتن گوشی و پاسخ دادنش سخت است. این جانباز دلاور نیز همانند سایر هم قطارانش از ناحیه دو چشم و دو دست جانباز شده است و زمانی که مدال پرافتخار جانبازی را بر گردن آویخت، سال ۱۳۶۱ و فقط ۱۷ سال داشت. به باور او، کشور در آن دوران نیاز به حمایت داشت و او نیز فرمان امام خمینی(ره) مبنی بر اینکه هر کسی که قدرت حمل اسلحه دارد، باید از اسلام دفاع کند را لبیک گفته است. آنگونه که تعریف میکند، در پادگان تبریز دوره تخصصی خنثیسازی مین را گذرانده و به عنوان تخریبچی در گردان رزمی سپاه حضور داشته است. او معتقد است که عُمر میگذرد و هر کسی به نحوی در حال گذران این زندگی است و چه بهتر که این عمر محدود را بدون عذاب وجدان و روسفید در پیشگاه خداوند متعال و ملت گذراند. میگوید: اگر دو دست و دو چشم خود را در راه اسلام دادهام، هیچ باکی نیست و باز هم اگر به دنیا بیایم همین کار را انجام میدهم. او از حال و هوای محرم در دفاع مقدس نیز تعریف میکند: اتفاقا روز جانبازی من بعد از عملیات محرم بود که در پاکسازی منطقه سرپل ذهاب در اثر انفجار مین به درجه جانبازی رسیدم. صحبتهایش که به اینجا میرسد، شعری در وصف حضرت عباس نیز میخواند: “الحق که به نام تو قمر میآید، ای ماهترین، عموی دنیا، ای عباس”. آقای جوهری ادامه میدهد: صاحب تاسوعا، حضرت ابوالفضل(ع) است و ایشان نماد ایثار و الگوی فراجهانی است و اگر من توانستم ذرهای از ایشان باشم که خوش به سعادت من. یومالعباس/ ابوالفضل ایرانی، جانباز از ناحیه دو دست رسم عاشقی و شیوه جانبازی با تاسی از سیره حضرت ابوالفضل(ع) حال به خانه ابوالفضل ایرانی میرویم؛ جانبازی که هم نام حضرت ابوالفضل(ع) است. او میگوید: در سال ۱۳۶۴ و زمانی که ۱۸ سال داشتم بنابه احساس وظیفه، دفترچه آماده به خدمت را به صورت داوطلبانه پر کرده و به جبهه رفتم. آقای ایرانی که در ۲۲ اردیبهشت ماه سال ۶۵ دو دست خود را از دست داده است، از آن روزها تعریف میکند: بعد از تقسیمات سربازی برای آموزش به اصفهان افتادم و سپس به لشکر ۱۶ زرهی قزوین منتقل شدم به طوریکه در زمان انتقال ما را به اندیمشک بردند و وقتی پرسیدیم که اینجا که قزوین نیست به ما گفتند که لشکر زرهی ۱۶ قزوین در منطقه است و باید شما را تحویل لشکر بدهیم. او اضافه میکند: ۴ ماهی در منطقه و خط مقدم بودم که در ۲۲ اردیبهشتماه در منطقه عینخوش و در اثر درگیری جانباز شدم به طوریکه از زانو به بالا سوخته بودم و بلافاصله در دزفول مورد عمل جراحی قرار گرفتم و سپس به بیمارستان قائم مشهد انتقال دادند و آنجا بود که با اصرار رئیس بخش بیمارستان با داییام در تبریز تماس گرفتند و ماجرا را تعریف کردند و از او خواستم تا به کسی نگوید و برای انتقالم به تبریز بیاید. از لحظات تلخ و شیرین حضورش در جبهه و لحظه مجروح شدن دوستش نیز میگوید: هر لحظه آن دوران با ارزش بود و روزهای عجیبی بود؛ روزی با یکی از دوستان در منطقه بودیم که خمپاره زدند و به نخاع رفیقم برخورد کرد و تا من خودم را جمع و جور کنم و سر بالین دوستم برسم، دیر شده بود و بلافاصله بیسیم زدم تا کمک بفرستند. از او میپرسم چرا داوطلبانه دفترچه اعزام به خدمت سربازی را پر کردید و راهی جبهه شدید؟ که در پاسخ میگوید: من دوست نداشتم لقب سرباز فراری به من دهند، به همین منظور خودم احساس وظیفه کردم و حس میکردم که الان باید مرد عمل شد و پا به میدان گذاشت و البته من علاقهای به این نداشتم که فرد بدون توجه به مسائل روز و اجتماع باشم و همه اینها دلیلی شد که سرباز وطن در دهه شصت شوم. ایرانی که در سال ۶۵ مجروح شد و دیگر نتوانست به جبهه برود، میگوید: میخواستم تا آخرین قطره خون در جبهه باشم ولی چه کنم که میانههای راه دو دست خود را راهی کردم و دیگر اجازه ندادند در جبهه بمانم! آخر میدانید الان باید یکی هم به من کمک کند و اگر جبهه میرفتم کار را سختتر میکردم و جبهه به افرادی نیاز داشت که بتواند دست چند نفر را هم بگیرد. او در ادامه تعریف میکند: به خدا آن زمان، ذرهای از شهادت و جانبازی نمیترسیدیم و این تنها حس و حال من نبود بلکه همه همرزمان این اعتقاد را داشتند و تا پای جان آنجا بودند و یا حسین(ع) و یا ابوالفضل(ع) میگفتند تا خدایی ناکرده کوچکترین تعرضی به میهن و نوامیس ما نشود؛ ما با خدا معامله کردیم نه با بنده خدا که الان هم گلایه کنیم. از او میپرسم آیا پشیمان نیستید که به جبهه رفته و دستهای خود را دادهاید؟ میگوید: چرا این سوال را میپرسید؟ مگر من با بنده خدا معامله کردهام که گلایه داشته باشم؟ من معامله با کسی داشتم که فقط خودش میداند و من. به گفته خودش هیچ کدام از رُفقا و همسران رفقایش از اینکه به جبهه رفته و جانباز شدهاند پشیمان نیستند که هیچ بلکه آن را آزمون الهی برای خود میدانند. همه جانبازانی که افتخار گفتوگو با آنها را داشتم از نسل دفاع مقدس بودند ولی همه میدانیم که دیگر جنگ برای دهه ۶۰ و ۵۰ نیست؛ دیگر شهادت و جانبازی مختص هشت سال دفاع مقدس نیست؛ هنوز هم بوی عطر ِشهید و شهادت در کوچههای شهرها و روستاهای کشورمان میپیچد؛ هنوز جنگ پایان نیافته؛ ۲۱۰۰ شهید مدافع ِ حرم گواه این امر است. به خانه گرم و صمیمی جانبازی از هم نسلهای خودمان و دهه شصتیهای معروف میرویم؛ همان نسلی که برخیها آنها را معضل کشور مینامند! یومالعباس/حسن دستگیرزاده، جانباز ناحیه دو چشم حسن دستگیرزاده جوان جانباز متولد سال ۱۳۶۵ است؛ او یکی از سبزپوشهای سپاه است که در اوایل جوانی این لباس را بر تن کرد. جانباز جوان نسل جدید میگوید: سال ۱۳۸۷ به علت اینکه از طریق بیسیمها به ما اطلاع دادند که انفجاری رخ داده است، باید یک نیروی مخابرات نیز همراه بقیه میرفت و قرعه به نام من افتاد. او ادامه میدهد: گروهکهای پژاک هیچگاه جرات مقابله رو در رو با ما نیروهای ایرانی را نداشتند از اینرو همیشه از انفجار از راه دور اقدام میکردند. من و همکارم شهید ملکوتی نیز در اثر انفجار بمب به درجه جانبازی و شهادت رسیدیم و خوش به سعادت شهید ملکوتی. او تعریف میکند: «یادم هست زمانی که چشمهایم را از دست نداده بودم در یک سامانهای خاطرات شهید داروئیان را میخواندم؛ روزی شهید داروئیان با مادرش به زیارت میروند؛ مادر او دست به دعا برمیدارد و از خدا میخواهد تا چشمهای پسرش را به او پس دهد ولی این شهید رو به مادر خود کرده و میگوید: “آبا جان مگر میشود آدم یک هدیهای را که داده، پس بگیرد؟” این حرفها روی من اثر میگذاشت و وقتی میدیدم که حضرت ابوالفضل(ع) هم از چشم و دستهایش گذشت ولی از ولایت نگذشت، من هم دوست داشتم تا خودم را شبیه ایشان کنم که البته غیرممکن است زیرا وقتی نام حضرت ابوالفضل(ع) را میشنوم از خودم خجالت میکشم “دانه فلفل سیاه و خال مه رویان سیاه هر دو جانسوزند، اما این کجا و آن کجا”». به قول جانبازان نسل قدیم و نسل جدید، ما سینه زدیم، بیصدا باریدند؛ از هر چه که دم زدیم، آنها دیدند؛ ما مدعیان صف اول بودیم ولی از آخر مجلس شهدا را چیدند. اکنون قرنها از آن همه ایثار و شجاعت میگذرد اما حضرت عباس(ع) همچنان بهترین معیار وفاداری و ولایتمداری است؛ معیاری برای اینکه در دوران نیرنگ و تزویر و انحراف مسیر ولایت را گم نکنیم. جانبازان، آلبوم تماشایی خاطرات سرخی هستند کـه از دلاورمردیهای عباس گونههای میهن، بـه جا ماندهاند. جانبازان، یادگاران روزهای عشق و حماسهاند؛ خاطرات مجسّم سالهایی کـه درهای آسمان بـه روی عاشقان باز بود و فرشتگان در آسمانِ زمین گرم گلچینی بودند. انتهای پیام/۶۰۰۲۷