حدیث روز
امام علی (ع) می فرماید : هر کس از خود بدگویی و انتقاد کند٬ خود را اصلاح کرده و هر کس خودستایی نماید٬ پس به تحقیق خویش را تباه نموده است.

جمعه, ۱۰ فروردین , ۱۴۰۳ 20 رمضان 1445 Friday, 29 March , 2024 ساعت تعداد کل نوشته ها : 11405 تعداد نوشته های امروز : 0×

دشت اول؛ خدا برکتش دهد… / دشت اولت را از من بگیر دستم سبک است

شناسه : 30297 15 ژوئن 2019 - 0:45 380 بازدید

دشت اول؛ خدا برکتش دهد… / دشت اولت را از من بگیر دستم سبک است    فاطمه داداشی/  اول صبح وقتی پا توی مغازه‌ای می‌گذاریم و اولین مشتری مغازه‌داری هستیم، کاسب پشت دخل، پول را که می‌گیرد، با لحنی خاص می‌گوید: «دشت اول است» و بعد دعا می‌کند که دست‌مان برایش سبک باشد و برکت […]

دشت اول؛ خدا برکتش دهد… / دشت اولت را از من بگیر دستم سبک است
پ
پ

دشت اول؛ خدا برکتش دهد… / دشت اولت را از من بگیر دستم سبک است

   فاطمه داداشی/  اول صبح وقتی پا توی مغازه‌ای می‌گذاریم و اولین مشتری مغازه‌داری هستیم، کاسب پشت دخل، پول را که می‌گیرد، با لحنی خاص می‌گوید: «دشت اول است» و بعد دعا می‌کند که دست‌مان برایش سبک باشد و برکت بیاورد.   دشت اول؛ خدا برکتش دهد… یکی از عقاید مردم در رونق کسب گرفتن دشت اول است که با تعابیر گوناگونی از آن یاد می‌شود. همچون: در اول روز، هفته، ماه یا سال، نقدی از کسی به او داده شده. فروختن جنس اول بار در هر روز. نخستین بار پول گرفتن. اولین پولی که در هر روز بابت فروش از مشتری گرفته و سود فراوانی که در روز از آن خود می‌کنند. اولین پولی که به رایگان یا بابت مزد از دیگران می‌گیرند. گرفتن پول یا کالا برای نخستین بار در آغاز روز، ماه یا سال؛ بسیاری از مردم معتقدند که اگر اولین دستِ پول دهنده خوب باشد آن روز یا آن ماه بسیار عاید انسان می‌شود. به همین مناسبت از کسی که خوش دست بودن او را امتحان کرده اند دشت می‌گیرند.[دهخدا، ج ۱۲، ص ۷۵۰٫] از برخی روایات استفاده می شود که «دشت» به نوعی نقش در برکت و توسعه روزی دارد. در روایتی آمده است: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به یکی از اصحاب صفه به نام سعد که گرفتار فقر شده بود، فرمود: آیا با کسب و تجارت آشنایی داری؟ عرض کرد: پولی ندارم که تجارت کنم، حضرت پولی به او داد و فرمود: با این دو درهم تجارت کن. او دو درهم را دریافت کرد و با پیامبر به نماز ظهر و عصر رفتند. سپس به دنبال کسب رفت. هر چیزی که می خرید دو برابر سود می‌برد. دنیا به او رو کرد، سرمایه‌اش زیاد شد، به طوری که کنار مسجد پیامبر مغازه ای درست کرد. گاه به نماز جماعت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نمی رفت و مشغول راه انداختن مشتری بود. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: یا سعد شَغَلَتک الدنیا دنیا تو را مشغول خود ساخته. و او در توجیه کار خود می گفت: چه کنم که اگر مشتریان را راه نیندازم، سرمایه ام را از دست خواهم داد؟ تا جایی که پیامبر احساس خطر کرد و فرمود: آن دو درهم مرا پس بده. وقتی پیامبر دو درهمش را گرفت، دنیا به سعد پشت کرد و او به حال اولیه خود برگشت.[بحارالانوار، ج ۲۲، ص ۱۲۳٫] امام صادق علیه السلام فرمود: المؤمن برکهٌ علی المؤمن[بحارالانوار، ج ۲، ص ۲۳۸ و ج ۷۱، ص ۳۱۱٫] مؤمن برای مؤمن برکت است. می توان از روایات مختلف در زمینه برکت استفاده نمود که دشت اول، با شرایطی می تواند زمینه برکت باشد. همچون دشت گرفتن از مؤمن، دعای مؤمن و رعایت حال مؤمنین؛ نه هر پولی و هر دشتی.   دشت اولت را از من بگیر دستم سبک است وارد حیاط حوزه علمیه  طالبیه می‌شوم. اول صبح است و نسیم ملایمی در حال وزیدن است. طلاب در حیاط در رفت و آمد بوده و به سمت کلاس‌ها روان هستند. در آنجا به انسان حس خواندن و آموختن علوم دینی و قرآنی دست می‌دهد. در کل، فضای معنوی بر این حیاط حاکم است.  پله‌های سنگی را بالا می‌روم و از درب وردی بازار سرپوشیده داخل می‌شوم. اینجا راسته قیزبستی بازار نام دارد. میوه فروش‌ها را که رد می‌کنم حجره‌های کوچک  فروش تابلو فرش تازه آشکار می‌شوند. این هنر اصیل مردمان این دیار. ساعت ۱۰ صبح است. معمولا بازار سرپوشیده تبریز این موقع‌ها شروع بکار می‌کند. مغازه‌داران یکی از پس از دیگری پیدایشان می‌شود. درب‌های چوبی و گاهی فلزی باز می‌شوند. شاگرد مغازه‌هایی که پیشتر از صاحب کارانشان رسیده‌اند جلوی دکان‌ها را آب و جارو کرده‌اند. چقدر انسان محو تماشای ابهت و اصالت این مکان می‌شود. دوست دارد ساعت‌ها  در میان دالان‌ها، تیمچه‌ها و سراهایش گم شود و جالب اینکه دلش نمی‌آید  درب خروجی را بیابد.   تپش نبض انصاف در بازار تبریز/ دشت اول صبح در بین بازاریان موضوع گزارشم بررسی رفتار، منش، اعتقادات  و آداب رایج دربین بازاریان (بازار سرپوشیده) تبریز است. خیلی ساده اگر بگویم دوست دارم بدانم آنها روز کاریشان را چگونه آغاز می‌کنند و در خرید و فروش‌هایشان به چه اعتقاداتی پایبند هستند؟ چراغ روشن مغازه تابلوفرشی مرا به آن سمت می کشد .مغازه دار در حال گذاشتن تابلو فرشها در بیرون مغازه است. معلوم است تازه از راه رسیده است. چشمم به تابلوها می‌افتد. طبیعت، چهره و گاهی آیه “و ان یکاد”که مشخص است انگشتان چیره دستی آنها را چنین دلنواز با نخ و ابریشم به بهم تنیده است. خودم را معرفی می‌کنم و موضوع مصاحبه‌ام را می‌گویم. با روی باز قبول می‌کند. مرد میانسالی است که موهای جوگندمیش نشان از اندوخت تجربه از سال‌های گذشته‌اش دارد. طهوری ۶۲ سال سن دارد و حدود ۴۰سال است که اینجا مغازه تابلو فرش دارد. – من سال‌هاست که اینجا مغازه دارم، هر روز با نام خدا و صلوات و توکل بر او روز کاریم را شروع می‌کنم. اول همسایه‌هایم را دعا می‌کنم و بعد خودم را. به سُفته (دشت اول صبح) معتقدم و حتما از کسی که بدانم دستش خوبه سفته می‌گیرم و عادت دارم هر روز پولی را به عنوان صدقه نیز کنار بگذارم.   این مغازه از پدربزرگم به پدرم و بعد به من ارث رسیده است. آنها خیلی مومن‌تر و صدالبته منصف‌تر بودند. ما ها نیز یک چیزهایی را از آنها یاد گرفته‌ایم. جالب است بدانید مرحوم پدربزرگم می‌گفت من احیانا در حین کار اگر خوراکی می‌گرفتم و می‌خوردم حتما سهم همسرم را به خانه می‌بردم و دوست داشتم از آن خوراکی او هم بخورد. این مغازه‌دار تبریزی به مراسم‌های مرسوم در ماه محرم نیز در این  بازار اشاره می‌کند  و می‌گوید: ما هر سال روزهای عاشورا و تاسوعا مراسم‌های ویژه‌ای داریم و من سال‌هاست که نذری دارم و هرسال نیز بر مقدار آن افزوده و سعی می‌کنم که در احسان و نذری پیشقدم شوم. ماه محرم بر سر در مغازه‌هایمان علم مشکی می‌زنیم و در جشن‌‌های ملی‌مان پرچم کشورمان را نصب می‌کنیم  و به نوعی این را ادای دِین می‌دانیم. طهوری دست روی همان موضوعی می‌گذارد که من در اول گزارشم گفتم، و متاسفانه دل پری نیز دارد. -درب ورودی بازار از سمت مسجد جامع راسته قیزبستی بسیار نامناسب است. میوه فروشها اینجا را آلوده کرده اند. سر ظهر اگر اینجا بیایید نیسان های سنگین بارهایشان را که خالی می‌کنند لرزه بر دیوارها می‌افتد. چندین بار شکایت کرده‌ایم و گفته‌ایم که مغازه‌های میوه را به سمت دیگر بازار منتقل کنند و چهره توریستی این بخش یعنی تابلو فرش فروش‌ها را به هم نزنند ولی متاسفانه تاکنون رسیدگی نشده است. از آنجا فاصله گرفته و راهم را ادامه می‌دهم. باربرها نیز کارشان را شروع کرده‌اند و چرخ‌هایشان را روی آسفالت‌های کف بازار به حرکت در می‌آورند و از بین جمعیت در پی درآوردن لقمه نانی حلال چرخ‌ها را به این سو و آن سو می‌کشند. دائم بر تعداد مشتری‌ها افزوده می‌شود. حس و حالم را از ازگشتن در دل تاریخی‌ترین بازار سرپوشیده جهان نمی‌توانم  بیان کنم. گویی زمان در زیر گنبدهای آجری این بنا سال‌های مدیدی است که از حرکت باز ایستاده است و انسان‌ها نسل به نسل آمده‌اند و رفته‌اند اما نتوانسته‌اند تغییری در آن ایجاد کنند. این بازاریان متدین که سال‌ها در مغازه‌های این بنا به داد و ستد مشغول بودند دین را با تجارت پیوندی ناگسستی زده‌اند و گواه این حقیقت وجود ۳۰ باب مسجد تاریخی در دل این بازار است که با گنبدهای ضربی، مقرنس و ستون‌های سنگی مزین شده‌اند که می‌توان از مسجد جامع (جمعه مسجد)، مسجد حجت‌الاسلام، مسجد خاله اوغلی، مسجد دینوری، مسجد مفیدآقا، مسجد قیزللی (میرزا یوسف آقا)، مسجد مقبره، مسجد مجتهد، مسجد هفتاد ستون، مسجد آیت‌الله شهیدی، مسجد مولانا، مسجد دباغ خانه، مسجد حاج صفرعلی، مسجد بادکوبه‌ای، مسجد اشراقی و مسجدی صادقی نام برد. در اول سرای کفاشان  چشمم به مسجد مقبره می‌افتد و محو تماشای طرح‌های اسلیمی و آجرکاری خوش رنگ لعاب سردر مسجد می شوم.هیج حرفی و سخنی را نمی توان یافت که درتعریف وتمجید هنرمندان چیره دست قدیم ایران زمین  بتوان بیان داشت. دربهای  دوطاق منبد کاری مسجدچشم نواز و زیبا هستند.   کاسبی با طعم انصاف مغازه آینه و شمعدان فروشی درست چسبیده است به مسجد مقبره  داخل مغازه می شوم و خودم را معرفی می‌کنم و سر سخن را با فروشنده باز می‌کنم. نامش محمد آینه‌ساز است و ۶۵ سال سن دارد. این مغازه از پدرش به وی ارث رسیده و بعد از پدر نیز در آن مشغول به کسب روزی حلال شده است. به مسجد مقبره اشاره می‌کنم و می‌پرسم میانه‌اش با همسایه‌اش چگونه است؟ -برکت مغازه من از این مسجد است و من از این قرابت به خودم می‌بالم. از اینکه وقت اذان مغازه‌ام را بسته و در نماز جماعتش شرکت می‌کنم و می‌دانم صاحبش برکت مرا دو چندان خواهد کرد. وی با اشاره به اینکه همیشه انصاف را در کارش رعایت می‌کند به خاطره خوشی اشاره می‌کند . -من این را از پدرم شنیدم که بازاری نباید تنها به سود خود فکر کند بلکه باید رضایت مشتری را نیز در نظر داشته باشد. سال‌ها قبل یک روز در مغازه نشسته بودم که زنی داخل مغازه شد و گفت که قرار است فردا با پسرش و خانواده عروسش بیایند مغازه من برای خرید عروسی اما چون شوهرش فوت شده و در خانه این و آن با نظافت کردن بچه‌اش را بزرگ کرده دوست ندارد پیش خانواده آنها زیاد سربه زیر شود. از من خواست که قیمت‌ها را کمتر از دیگر مشتریان حساب کنم و سودی بالای آن جنس‌هایی که خواهند خرید نکشم. خلاصه فردا آمدند و  خریدهای عروسیشان را از مغازه من کردند شاید من آن روز از آن مشتری سودزیادی به جیب نزدم ولی برکات آن خرید تا ماه‌ها در زندگی من مشهود بود چند گره از کارهایم باز شد و لطف و نگاه ویژه خداوند را در کار و بارم دیدم. از این مغازه‌دار با انصاف خداحافظی کرده و به راه می‌افتم دیگر نزدیک ظهر است وبر جمعیت داخل بازار افزوده می‌شود. چشمم به مغازه خیلی کوچیکی می‌افتد که صاحب مغازه در حالا باز کردن درب فلزی آن است. منتظر می‌شوم تا مغازه‌اش را باز کند و بعد به سراغش بروم. چند شلوار  گلدار زنانه به دیوارها آویزان کرده و مشغول فروش پوشاک است.   اسماعیل رضازاده ۶۳ سال سن دارد  و چندین سال است که در کار پوشاک است برخلاف آقای طهوری او به دشت اول صبح اعتقادی  ندارد اما با بسم الله کارش را شروع می‌کند. می پرسم چه عجب شما اعتقادی به دشت اول ندارید! چون اکثر بازاری‌های قدیم به این امر معتقدند؟ -در حالی که  لباس‌های روی پیشخوان را مرتب می‌کند می‌گوید: آخر برای خودم دلیل دارم می‌بینید خانم میانسالی از مغازه‌ای لباسی خریده ولی به هر دلیل لباس‌ها را آورده تا پس بدهد یا تعویض کند. شاهد بودم که مغازه‌دار چون اول وقت بوده جنس را قبول نکرده که چون دشت اول است شگون ندارد و پیر زن بیچاره را ساعت‌ها در بازار گردانده تا دوساعتی از قضیه بگذرد و چند نفر مشتری بیاید و برود تا آن مغازه‌دار جنس را از این مشتری پس بگیرد.چون این صحنه ها را شاهد بودم خوشم نمی آید از این قضیه دشت اول . رضازاده  در ادامه صحبت‌هایش اشاره ای به بازار مقبره می‌کند و می‌گوید: ما مغازه داران این بازار هرچه داریم از برکت این مساجد و اعتقاد قلبی‌مان به خدا وجلب رضایت اوست. من همیشه سعی میکنم نمازم را اول وقت در این مسجد بخوانم . وی در حالی که قیمت یکی از شلوارها را به مشتری می‌گوید ادامه می‌دهد: قدیم یک همسایه مومنی داشتم بنام آقای نادی که من در کار خودم همیشه او را الگو قرار داده‌ام. این شخص به قدری با انصاف و مومن بود که حتی آزارش به یک مورچه هم نرسیده بود. او همیشه ورد زبانش شهید قاضی بود. مزارش در همین مسجد مقبره است. می‌گفت همیشه نمازهای ظهرم را به امامت او می‌خواندم و هر حاجتی داشتم کافی بود در آن نماز از خدا بخواهم خدا رحمتش کند بازاری منصفی بود. موضوع غالبی  که در این گزارش اکثر مغازه داران مطرح کردند دشت اول صبح یا به زبان خودمان “سفته بود ” داستان دشت اول صبح بدین شکل است که اول صبح که مغازه می‌روی، کاسبی که پشت دخل ایستاده، وقتی اولین نفری باشی که آن روز از او خرید می‌کنی،‌ پول را که می‌گیرد، آنقدر برایش ارزشمند است که انگار باید ببوسدش. البته بعضی مغازه‌داران هستند  که حتی می‌بوسند! آنگاه با لحنی خاص می‌گوید: «دشت اول است» و بعد آرزو می کند دستت برایش سبک باشد و … در مغازه ورنی فروشی از مرد جوانی که به جای پدرش در دخل ایستاده بود می‌پرسم ؟ شما چقدر به دشت اول صبح معتقدید؟ -می گوید:کمی قبل از اینکه شما وارد مغازه شوید دشت ما را آوردند دادند. یک همسایه سیدی داریم که روبروی مغازه ماست که دستش فوق العاده سبک  است. هر صبح یک مقدار پولی به عنوان “سفته “می آورد به دخل ما میدهد.(مثلا پانصد تومن ) که آنرا در دخل می گذاریم و اتفاقا آنروز مشتریهای خوبی به مغازه امان سر می‌زنند. اینها اعتقادات و تجربیات شخصی بعضی افراد هستند که شاید هیچ منطق علمی آنرا ثابت نکرده باشد اما سالیان سال سینه به سینه از قدیمیها به ما ارث رسیده است مانند این بازار تاریخی. انتهای پیام/

منبع

نوشته های مشابه

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.